ثانیه های پشت چراغ قرمز را تاب بیاورید،شاید خدا دارد آرزوی کودک دست فروش را برآورده میکند
در رفاقت مواظب آدمهای تازه به دوران رسیده باش،هرگز نباید به دیوار تازه رنگ شده تکیه کرد
درختان به من آموختند پایبندی هر کس به ریشه اوست،به هر درختی نمی توان تکیه کرد
زمونه عوض شده میدونی چرا؟این روزا وقتی به یکی دست میدی بعدش باید انگشتاتو بشماری ببینی هر5تاش رو پس گرفتی یانه...
شاید راه رو عوضی برم.....اما محاله با یه عوضی را برم
آدم بد رو هر طور که هست تحمل میکنم،کاسه صبرم از آدمایی لبریز است که به ادعای خوب بودن بدی میکنند
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر ز دوست...کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند....آرام...گل بگویندو همه گل شنوند.
شرط وارد گشتن،شستشوی دلهاست، شرط آن داشتن یک دل بی رنگو ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم.... روی آن برگ نویسم:
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد هرگز«خانه دوست کجاست؟؟»
به غضنفر میگن:میدونی آدم چرا خواب میبینه...میگه خب معلومه دیگه برا اینکه موق خوابیدن حوصله اش سر نره
هر جا سخن از تقلب است نام دانشجوی ایرانی می درخشد
گدا داشتیم تو محلمون،هر چی خیابون شلوغ تر میشد این فلج تر یه بار راهپیمایی شد..اون رف تو کما
خانه چیست؟؟؟خانه وبقیه لوازم درون آن زائده هایی هستند که اطراف کامپیوتر را گرفته اند
باز منو کاشتی رفتی چیست؟اعتراض نهال به باغبان وظیفه نشناس
به لره میگن تولدت کیه؟؟میگه 5آذر...میگن چه سالی؟؟میگه هرسال
تعجب میکنم از بعضی از این دخترای متمدن....!!!!
زیبایی رو که خدا داده دارن تو راه غیر خدا اون رو می فروشند!
تویی که خودتو مانکن میکنی....آیا نماینده خدا روی زمینی یا نماینده شیطان؟
بعضی ها چقدر خوب دارن نوکری شیطان رو می کنند
فقط بدون تو بیشتر از یه مانکن متحرک ارزش داری
آموختم که خدا عشق است و عشق فقط خداست
آموختم که وقتی نا امید میشوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم
آموختم اگر تاکنون به آنچه که خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترینش را در نظر گرفته
آموختم که زندگی سخت است ولی من از او سخت تر
اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد.
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت: نمیتونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم.
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود.اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند:علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد به سادگی جواب داد:
چون این همون کسی است که در را برویم باز میکنه.
نظر یادتون نره
ته دیگ طلاییو خوش رنگو روهم نشدیم که دو نفر سرمون دعواکنن
ویرگول هم نشدیم،،،بهمون رسیدن مکث کنن
موبایل هم نشدیم روزی چن بار نگامون کنن
ایکیو سان هم نشدیم انگشت بزنیم کف کله مون همه چی حل شه
ادامه مطلب...
خدایا مارا به جبر هم که شده سر به زیر کن خیری ندیده ایم از این اختیارها
آنقدر به انسان های روی زمین بی اعتماد شده ام که میترسم وقتی که از خوشحالی به هوا میپرم زمین را از زیز پایم بکشند
تنهایی وقتی به سراغت میاد که فراموش کنی خدا بهترین مونس است
گاه میتوان برای عزیزی چند سطر سکوت به یادگار گذاشت،تا او در خلوت خود هر طور که خواست آن را معنا کند
می گن هر شکستنی دفع بلاست ای دل تحمل کن شاید حکمتی باشه
آسمانی فکر کن....ودر زمین زندگی ...این یعنی سعادت
نه صدایش را نازک میکرد ونه دستهایش را آردی...!از کجا باید به گرگ بودنش شک می کردم؟!!
مثل آرامش یک خواب بلند زندگی آرام است
مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی شیرین است
مثل رویای یک کودک ناز زندگی رویایی است
مثل زیبایی یک غنچه ناز زندگی زیبایی است
زنـــــــــــــــــدگی چرخش این عقربه هاست
زنـــــــــــــــــــدگی تک تک این ساعتهاست