گاه گاهی دل من میگیرد...بیشتر وقت غروب...آن زمانی که خدا پر از تنهاییست....
و اذان در پیش است...
من وضو خواهم ساخت...
از خدا خواهم خواست...
که تو تنها نشوی...ودلت پر ز خوشیهای دمادم باشد.
بچه که بودیم از تکلیف میترسیدیم اما حالا از بلاتکلیفی
بچه که بودیم دل بزرگی داشتیم حالا که بزرگ شدیم چقد دلتنگیم
کوچیک که بودبم فقط کفشامونو اشتباه میپوشیدیم
اما حالا کار درستمون فقط کفش پوشیدنمونه
زندگی بافتن یک قالیست...
نه همان نقشو نگاری که تو خود میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند.